پس از حمله هوایی نیروی زمینی عراق، با تکیه بر توان تانک پیشرفته امریکایی خود به مناطق مرزی ایران نزدیک شد، و اندک اندک، وارد خاک ایران شد و مقاومت محلی را شکست، خرمشهر سقوط کرد...
جوانان ایران، جان بر کف برای پاسداری از خاک میهن به پا خاستند. حاج ابراهیم همت، محمد جهان آرا، سید مهدی زین الدین،حسین فرجی، سید علی اکبر علم الهدی و ...
ایران خاکی نیست که به دست بیگانه بیفتد، حتی اگر جان فرزندانش را بگیریند و خونشان را بریزند...
اما خرمشهر، که آن روزها خونین شهر نامیده می شد، پاره تن ایران بود. جوانان ایران، به جبهه های نبرد شتافتند و خاک ایران را از دست دشمنان ایران باز ستاندند. "خرمشهر آزاد شد!"
شهدا، شمع محفل بشریتند... خون شهیدان انقلاب و اسلام را بیمه کرده است...
هنوز در گوش جوانان آن روزها صدای این سرود می پیچد که؛ "ای لشکر صاحب زمان آماده باش، آماده باش..." اینان لشگر صاحب زمانند، برای مقابله با کفر می روند.
کربلای ایران، پر از حماسه بود و عاشورای ایران 8سال به طول انجامید. و این چهره، چهره نوجوانی است که عشق اسلام و ایران و انقلاب تا بدین جایش کشیده است.
عاشقی پیر و جوان نمی شناسد... سلام بر حبیب بن مظاهر!
می روم مادر که اینک کربلا می خواندم از دیاری دور، یاری آشنا می خواندم...
اینان اسیران دست جوانان ایرانند، آمده بودند خاک ما را به یغما ببرند، هزاران هزار اسیر، سفیری بودند برای ترساندن هرکه چشم تجاوز به ایران دارد.
السلام علی اولاد الحسین... کودک شیرخوار، در قنداق. شیمیایی... بأیِّ ذنبٍ قُتِلَت؟
دشمن، از ترس رویارویی با دلیر مردان ایران، بمب های شیمیایی ای را بر سر مردم ایران فرو ریخت که روی آن ها این عبارت درج شد شده بود:هنوز گاه گاه، صدای سرفه های خشک مردی را می شنویم. هنوز گاه گاه، "ستاره ای به زمین می کشند..."
و جنگ تمام شد! و آنچه برای دشمن ماند، روسیاهی بود، آنچه برای مردان و زنان بزرگ ایران ماند، افتخار!
وطن، آغوش باز کرد و فرزندانش را به آغوش کشید. ازادگان سرافراز، پس از سال ها تحمل رنج و شکنجه در اردوگاه های رژیم بعثی عراق، به ایران اسلامی بازگشتند